loading...
جوک جون
mehdis2 بازدید : 154 چهارشنبه 28 فروردین 1392 نظرات (0)

 

روباهی موبایلی دید به دست گرفت و زود پرید زاغه از بالای درخت گفت پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم. روباه تا موبایل رو داد زاغ گفت: این بجای قالب پنیر سوم ابتدایی!

 

از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمم داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه یهو عمه صاف نشست گفت دِ نـَـه دِ تازه الان بهم ریختس!

 

مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند.
وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما انجمن جوک جون را فعال کنیم...!؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 182
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 75
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 1,199
  • بازدید سال : 7,139
  • بازدید کلی : 124,241